هنوز به دوران نوجوانی هم نرسیده بودیم و گاهی پیش می آمد که حالم دست خودم نبود ... انگار از همان کودکی هم در خونم بود که به خاطر دیگران حرص بخورم و تمام عقده هایم را در دلم زندانی کنم ... با همان حالت گرفتی بچگانه که آغشته به عصبانیت و غیرت مردانه است در خیابان قدم میزدم ... و او با دوچرخه ای که گاهی برای سواری اش موتور میشد آرام آرام به پشتم میرسید و قبل از این که متوجه شوم محکم با دستانش به پشتم میزد و با همان حالت مسخره و خنده دارش داد میکشیدو فرار ... و من چگونه بعد این کارش تمام عقده های روزم را بر او خالی میکردم . و من امروز میفهمم که بعد این عصبانیت ثانویه ام ، چقدر حال و هوای آرامش میچسبد ... 1+ من از همینجا دست سازندگان دکتر سلام 28 رو میبوسم دانلود
2+ به نظرت لیاقت یه دوست خوب چی میتونه باشه؟؟ (اولین نظرو خودم میدم)